مصاحبه با نگران‌ترین مرد سازمان ملل
ابراز دلشوره

به مناسبت روز ۱۰ دسامبر، روز جهانی حقوق بشر قصد داریم با آقای گوترش دبیرکل سازمان ملل متحد گفت‌وگویی داشته باشیم. 
– جناب! چرا رنگ‌تون پریده؟
+ نگرانم 
– بابت؟
+ نمی‌دونم! هر کی بره سازمان ملل انگار تو دلش رخت می‌شورن. منم شستم پهنش هم کردما؛ ولی بازم نگرانم.
– پس تا رخت‌ها خشک بشه من سوال‌هام ‌رو بپرسم. جناب گوترش! در مورد کشتار بی‌سابقه غزه چرا کاری نمی‌کنید؟
+ آها! پیداش کردم. 
– چی رو؟
+ دلیل دل‌شوره‌م رو. از صبح دارم میگم من باید چیکار می‌کردم! ببین پسرم! من از شروع جنگ غزه دارم روی منشور جدید کار می‌کنم. برای همین یکم کار کند پیش می‌ره. راستی! از مردم غزه چه خبر؟ خوبن؟ سلامتن؟
– بد نیستن از احوال‌پرسی شما دارن روزانه سیصد، چهارصد نفر میرن اون دنیا. حالا منشور قبلی چش بود مگه؟
+ اصلا به درد نمی‌خورد. مال عهد بوقه دیگه. گوشی هم باشی به‌روزرسانی می‌خواد. مثلا شما فکر کن یکی از مفادش اینه؛ تعلیم و تربیت رایگان برای همه (غش غش می‌خندد) اصلا تو این سروصدای بمب و موشک و گلوله میشه درس خوند؟ معلومه هر کی این مفاد رو می‌نوشته، خرخون بوده که موقع درس خوندن توپ در می‌کردی حالیش نمی‌شد.
– حالا این خوب نبود، برید سراغ مفاد دیگه. به هر حال الان وقت مناسبی برای به‌روزرسانی نیستا! از ما گفتن.
+ تو حالیت نیست. وقتی تعداد کشته‌های غزه از جنگ دوم جهانی بیشتر شده، یعنی باید یه منشور دیگه بنویسیم. اینم از شانس بد من افتاد به ریاست ما. 
– می‌خواین تند تند بگین، همفکری کنیم بلکه کار سریع‌تر راه بیفته؟ دنیا معطل شما هستن.
+ باشه بدم نمیگی. مثلا «حق آزادی از بردگی». اینو همین‌طور مفت نوشتن. شما تو غزه یه سیاهپوست هم نمی‌تونی پیدا کنی. 
– اینو سریع بگذریم. برید بعدی لطفا، زمان کمه.
+ «حقوق کودک». 
– آها! همینه، خودشه… بدویین… همین رو اجرا کنین…
+ صبر کن باااا! چه خبرته؟ داری سر می‌بری؟ بذار روشنت کنم. بچه بدون ننه باباش حقوق می‌خواد چیکار؟ می‌خوام صد سال سیاه نداشته باشه. بذار برای ننه باباش ماده خوب پیدا کنم، اینم خودش حل می‌شه.
– لعنت به دل سیاه شیطون! زودتر برید بعدی شاید فرجی شد.
+ «حق شغل آزاد». اصلا انگار بعد جنگ دوم جهانی، نویسندگان این مفاد، خوشی زده بود زیر دلشون. اصلا شهر غزه چیزی ازش مونده که بخوان حق شغل آزاد داشته باشن؟ (سرش را تکان می‌دهد و می‌خندد) یادش بخییییر. وقتی رفتم خواستگاری زنم، خدا بیامرز پدر زنم گفت: «شغل آزاد یعنی توی هوای آزاد ول می‌گردی یا کاری هم داری؟» (می‌زند روی پایش و باز هم می‌خندد) خدا بیامرز خیلی اهل دل بود….
– پدرجان! خاطرات ازدواج‌تون رو بذارید بعد. ملت دارن قتل‌عام میشن.
+ باشه بابا! از وقتی استخدام سازمان ملل شدیم یا باید ابراز نگرانی کنیم یا عجله… اینم زندگیه که ما داریم؟ بند دیگه چی بود؟ (توی گوشی دنبال چیزی می‌گردد) آها! «حق برگزاری محاکمه عادلانه برای طرفین». تو جای من باشی می‌تونی تو این شلوغی غزه، دادگاه برگزار کنی؟
– سعی‌تون رو بکنید. حتما یه بندی هست که از نظر شما شامل غزه بشه‌ها!
+ ببینم چیکار می‌تونم بکنم! (آهی توأم با خستگی و کوفتگی می‌کشد.)
– یکم سریع‌تر فقط!
+ (سرش توی گوشی زمزمه می‌کند: «حق پناهندگی از ظلم و فشار و شکنجه» هم که اصلا غزه به جایی راه نداره…. اوووم، به جای این می‌تونم بنویسم «حق پناهنگی به خدا» اوهوم! اینه! خودشه! هم همه‌جا قابل اجراست هم مردم غزه مسلمانن). بیا! یکیشو پیدا کردم..
– خسته نباشید. اینو خودشون بلدن که!
+ برای امروز بسه! کار فکری خسته‌ام می‌کنه. 
– من به جاتون فکر کردم. 
+ خدا خیرت بده یه بند هم کمک کنی خودش کلی کاره. 
– به نظرم به جای اعلامیه حقوق بشر، برید تو کار اعلامیه ترحیم! کار فکری هم نمی‌خواد.

ثبت ديدگاه




عنوان