از پزشکان نمی‌گویم…

گفتم بگویم از پزشکان نیز چیزی
البته قدری با مزاح و طنزِ ریزی

وجدان من اما به من فرمود ناگاه
شوخی نکن با او که در وقت مریضی

درمان کند با دانش خود دردها را
با مبلغی ناچیز در حدِ پشیزی

او که‌ نمی‌گوید تمام ثروتت را
باید در آن هنگام بر پایش بریزی

اویی که کاری می‌کند در ناتوانی
گیری توان و روی پایت بربخیزی

او که به تن پوشیده روپوش سفیدی
هست از لباس و کار از اهل تمیزی

افسردگی‌ها را کند درمان، به خوبی
از جمله‌اش؛ مردم‌ستیزی، خودستیزی

پایی شکسته گاه اگر در چاله چوله
یا در زمستان در زمان لیزلیزی

ایشان بچسباند به لطف خویش آن را
او نرم سازد هر کت و کولی به فیزی…

چون یوتراپی جا نشد در بیت قبلی
مشکل شده با اینچنین ترفند ایزی

او که برایت قرص و شربت می‌نویسد
وقتی به سر داری صدای ویزویزی

وقتی که معتادی به گوشی و مرتب
این سو و آن سو در پیِ شارژ و پریزی

وقتی ز قوز و چشم‌درد و زخمِ بستر
یا دیگر آفات مجازی مستفیضی

درمان کند این دردها را با محبت
دکتر خداوردی نشد، دکتر حفیظی

کم کردم از تیزیِ بعضی حرفهایم
وقتی که دیدم توی دست اوست تیزی

در اوج نامردی ست هی گویی گلایه
از اینچنین لطفِ خدادادِ عزیزی

او که نمی‌گوید: تویی دکتر؟ و یا من؟
تا آنکه در درمان خود گویی تو چیزی

اما فقط یک جمله می‌گویم طبیبا!!!
لطفا نگیر از دردمندان، زیر میزی

چون بعد حال و هولِ این دنیای فانی
حتما به‌پا گردد بساطِ رستخیزی…

با طنز گفتم شعری از آنان ولیکن
از ذکر خوبی‌شان کجا باشد گریزی؟

ممنونم از آنان که رد کردند ما را
با لطفشان از دوره‌ی ویروس‌خیزی

ثبت ديدگاه




عنوان