نامه‌ای به پسرم «1»
بفهم قبل از آنکه مجبور شوم بفهمانمت

پسرم، قند عسلم و همچنین قند شکرم سلام!
اینک که در آستانه‌ ۹ ماهگی قرار داری تقریباً هیچ چیزی نمی‌فهمی، کاش من هم مثل تو هیچ چیزی نمی‌فهمیدم، هرچند مادرت به من می‌گوید تو هم مثل بچه‌هایی و هیچ چیزی نمی‌فهمی؛ ولی به‌نظر خودم بعضی چیزها را می‌فهمم که تو نمی‌فهمی، مثلاً من می‌فهمم وقتی آب دماغم جاری می‌شود؛ باید آنرا پاک کنم؛ ولی تو نمی‌‌فهمی و با زبانت به داخل دهانت هدایت می‌کنی.
یا مثلاً تو نمی‌فهمی هر چیزی قیمتی دارد که برای به دست آوردنش باید بهایش را پرداخت کرد و همه چیز را با گریه کردن و پا کوبیدن به دست می‌آوری؛ اما اگر من برای به دست آوردن چیزی گریه کنم، صاحب چیزی نمی‌شوم به جز دستمال کاغذی یا اگر پا بکوبم چیزی جز «هوی یابو سقف خونه ریخت» در انتظارم نیست.
اگر یادت باشد تو با سه روز گریه‌ مدام صاحب روروک اعلای مارکِ در حد نو دختر دخترخاله‌ مادرت شدی؛ ولی این روش برای به دست آوردن ماشین شوهر دخترخاله مادرت کارساز نبود. حتی نزدیک بود یکی از گوش‌هایم از جایش کنده شود. نهایتا برای ماشین‌دار شدن سه سال در صف قرعه‌کشی آه کشیدم و در آخر نه از طریق قرعه‌کشی، بلکه از طریق نوبت‌دهی صاحب ماشین شدم و پول آن را هم با چهار وام از قرار، وام فرزندآوری، وام خانگی بلقیس خانم اینا، وام اشتغال ۲۵ درصد و وام مسکن ۳۴ درصد جور کردم و تو باز نفهمیدی و در اولین نشستنت در ماشین خرابکاری کردی و بر جگرم آتش نمرود نهادی و چه بسا آتشی بزرگتر!

دلبندکم نفهمیدن مادامی که اقتضای سن است عیب نیست؛ ولی از آن روز که دانشجوی ارشد متابولیسم بشوی و باز مادرت مجبور باشد بهت بگوید: «به خاله سلام دادی؟» و تو نه تنها سلام نداده باشی، با نفهمی تمام هم بگویی: «من ۲۰ سالمه مادرجان می‌فهمم که باید سلام بدم.»

قشنگِ مو فرفری من، روی هم رفته سعی کن بفهمی و زیاد بفهمی؛ اما نه زیادتر از من -پدرت- که در آن صورت کمربند چرم ماری اصل تبریز انتظارت را می‌کشد.
تا نامه‌ای دیگر و کلامی دیگر تو را با پستونک و روروکت تنها می‌گذارم.

از طرف پدرت -آنکه تو را فهمیده می‌خواهد نه نفهمیده-

ثبت ديدگاه




عنوان