گزارش مخفی واقعه گوهرشاد
به سر همایونی، گل

قیام گوهرشاد

راه راه: به سر همایونیتان، گل. دست بوسم از اینکه مرا برای آپلود گزارش قابل دانسته اید. اگر رخصت دهید گزارش را تقدیمتان کنم.
اولاً امید است که خانواده از سفر برگشته باشند. به نیروها گفتند که اگر خانواده بودند خودتان می آمدید و به آنها فرصت نمی دادید. نیروها آموزش‌دیده بودند و آماده، اطاعت امر جنابتان را کردند. همه بلد بودند که فقط باید به روبه رو شلیک کنند و نباید به همدیگر شلیک کنند؛ برای همین بیشتر مردم را هدف گرفتند. البته دو سه نفری هم بودند که غباوت خرج کرده، نقاط حساس همدیگر را آبکش کردند.
دوماً: صدای تمدنتان، گوش عالم را کر کرده بود. هنوز مورد سوال ذهنم است:«چرا با یک کلاه انقدر عناد می‌کنند؟!» خیلی آمده بودند، قربان سرتان. آدمها خیلی بودند، همه هم به روشنفکری جنابتان معترض! الغرض که قلع همه را قمع کردند. صدقه سر همایونی پنجاه و شش تا و نصفی ۱۸ چرخ جنازه خارج کردند.
سوما: آنکه حرمت مسجد حفظ شد. خودم ایستادم و از تک تک سرباز ها پرسیدم که نکند خدای نکرده غسل جنابت بر گردنشان باشد. آنها را که غسل واجب بر گردن داشتند از درون مسجد رفتن منع کردم. یکی را هم گماشتم که کفش‌های سربازان را دم در ایوان مقصوره جفت کند. حالا چند نفهمی با کفش رفتند تو، تصدق سرتان! پیشنهاد می کنم چند نانوا در تنور بیاندازید و چند تف بر زمین، با پوتین مبارک روی تف ها بکشید؛ باشد که خدا در گذرد.
چهارما: مع الاسف، مردم در رگ هایشان خون داشتند. بسیار مهیج و جذاب بود. تا الان ندیده بودم. گلوله که به ابدان شان می خورد خونشان می پاشید. عین فیلم‌های پنجاه سال بعد. قسمتی از مسجد را هم برای تعمیرات کنده بودند، خاکی بود. مردم در آن بخش به خاک و خون کشیده شدند؛ فدای سر همایونی! جایی از مسجد نبود که سیمانی باشد و مردم به سیمان و خون کشیده شوند؛ از این بابت شرمنده! داده ایم تمام مسجد را بشورند.
پنجما: بیخیال اخبار و این ها، حضرت همایونی خوب کاری کرده اید‌ و دستوری صادر، ولی اندیشه نداشته ام می گوید همه‌اش گردن اسدی مادر ذلیل می افتد، بالاخره تولیتی گفتند! من مرده شما زنده، صدسال بعد توی سایت ها هم همین را می‌نویسند. شما هم دستور دهید دادگاه صحرایی اسدی را بگیرند و در جا اعدامش کنند، تولیت آستان هست که هست. چاکرتان اینجا می ماند. هم از شر اسدی راحت شده اید و هم خوب به شادی پرداخته اید، هرکس نداند بالاخره چاکر که میداند چه قندی در گلوی مبارک در حال آلاسکا شدن است؛ آخر روزگاری را با هم سپری کرده ایم دیگر.
الغرض، که اوامر کاملا انجام شد. ریختیم گوهرشاد، زدیم و حیف هم بود که نزنیم: آن همه راه را از بیرون گز نکرده بودیم که بیاییم و بیخود و جهت برویم که! قبل از این نامه، تلگراف فروغی به اسدی دستتان را بوسه‌ می زند، درست است که حق به جانبید، ولی آتش خشمتان برآید بد نیست. الحاصل که خوب گفته بود به اسدی:«در کف شیر نر خونخواره ای/ غیر تسلیم و رضا کو چاره ای؟»

به قربان شیریت نرگونه خونخواره ایتان.

الیوم شنبه ۲۲ تیر ۱۳۱۴
از شبستان غربی گوهرشاد

ثبت ديدگاه




عنوان