بچه‌های خوشبخت یک ملت گریه‌بلد

《در مهدکودک》
بچه‌ی یک مادر کارمند: بچه‌ها دیروز که داشتم با اسباب بازی‌هام بازی می‌کردم، شنیدم مامانم پای تلفن داره گریه می‌کنه و میگه من چقدر بدبختم که اینهمه باید کار کنم اما هنوز هشت‌مون گروی نه‌مونه
مامان بابای شماهم هشت و نه‌شون گره خورده؟

بچه‌ی یک بازیگر(در نقش جنازه): ما هروقت بابامو توی تلوزیون می‌بینیم مامانم از خوشحالی گریه می‌کنه و میگه: تو هی باید بمیری و زنده بشی تا یه لقمه نون در بیاری، فکرکنم ما خیلی خوشبختیم که بابام هیچ وقت واقعی نمی‌میره تا ما بی‌لقمه‌ی نون نشیم.

بچه‌ی یک وزیر:مگه شما روزی چند وعده غذا می‌خورید؟

بچه‌ یک مجری: بابای من هر وقت از سرکار میاد داد میزنه ما خییییلی باحالیم؛ فکر کنم ادمای باحال خوشبختن دیگه.

بچه یک کمیدین: اما بابای من میگه مردم یه مشت آدم گرفتارِافسرده‌یِ غمگینِ لوسِ غرغرویِ تیتیش مامانی هستن که فقط بلدن گریه کنن.
پسر داییم هم همیشه به من میگه لوسِ تیتیش مامانی، فکر کنم منم خیلی بدبختم.

بچه‌ی یک مادر کارمند: مگه بابات چیکاره‌ست؟

بچه‌ی یک کمدین: نمیدونم، فکر کنم میره‌ توی کمد، جوک میگه که تا آدمای گرفتارِافسرده‌یِ غمگینِ لوسِ غرغرویِ تیتیش مامانی رو بخندونه، اما نمیدونم اینهمه آدم توی کمد چه‌جوری جا میشن؟

بچه‌ی یک بازیگر(در نقش سیاه‌لشکر): نهههه کمد کجاست؟ من باباتو توی تلویزیون دیدم، بابام بهش رای داد که برنده شد، به همه‌ی دوستای هم لشکریش هم گفت بهش رای بدن.

یک بچه‌ی پیش دبستانی: به‌نظر من که بابات مدیون جامعه‌ی سیاه‌لشکرهاست.

《بعد از تعطیلی مهد کودک》
بچه‌ی رئیس جمهور: بابا ما آدمای بدبختی هستیم یا خوشبخت؟
رئیس جمهور: زنونابین

ثبت ديدگاه




عنوان