ذوالفنون

ای داد ز دست باجناقم

عید آمد و آمده سراغم

شد بار دگر موی دماغم

از کوچه پریده توی باغم

نابود نموده باغ و راغم

از بنده ربوده هی فراغم

هر بار نموده باز داغم

خاموش نموده چلچراغم

با او چه کنم گرچه ایاغم

هر چند که شوخی و مجازی‌ست

استاد فنون چتر بازی‌ست 

 

تنها که نه با عیال آید

با لشکر ضد حال آید

با راحتی خیال آید

با حافظ و شعر و فال آید

هنگام حلول سال آید 

با وعده‌ی یک وصال آید

بی‌آنکه دهد مجال آید

در سایه‌ی قیل و قال آید

در حالت اشتعال آید 

آگاه به رسم هم ترازی‌ست

استاد فنون چتر بازی‌ست

 

سرمایه بس کلان که دارد 

ده خانه در اصفهان که دارد 

یک برج در آسمان که دارد

ویلا و دو تا فلان که دارد 

پیر است و دلی جوان که دارد 

یک بازوی پر توان که دارد 

تیر و سپر و کمان که دارد

پورش و ریو و مگان که دارد 

چشمی به من و ژیان که دارد   

با آنکه خدای دلنوازی‌ست

استاد فنون چتر بازی‌ست 

 

در سفره اگر ببیند آجیل

از فندق و پسته تا به پاستیل 

بادام و مویز و تخمه، ازگیل

بی‌آنکه دهد فرصت بر ایل

در پیش نگاه غیر و فامیل

بی‌دغدغه و طول و تفاصیل 

خرطوم بیفکند چنان فیل

در سفره فرو کند سر بیل 

تا آنکه کند ز خویش تجلیل

سلطان شکم ز عهد ماضی‌ست

استاد فنون چتر بازی‌ست

 

هر بار که دیدمش خمار است

در زیر لحاف، استتار است

در چرت پس از صرف ناهار است

آمال بلند او قطار است

چون بر خر آرزو سوار است

دنبال گرفتن شکار است

در بلع به لطف شست و چار است!

فرمان‌بر فرمان نگار است

آخر تو بگو به من چکار است

این فاز بگو به من چه فازی‌ست

استاد فنون چتر بازی‌ست

 

کافی‌ست بگویم که بده قرض

افتد به تنش درد و تب و لرز

قفل دهنش باز شود هرز 

جیبش بشود مملو از درز

عذرم بنهد تا به لب مرز

با هر روش و طریقه و طرز 

مانند خمیری دهدم ورز

بازم کند از طول، هم از عرض

باید چه کنم بنده و این وعظ

وقتی که ز کار خویش راضی‌ست

استاد فنون چتر بازی‌ست

ثبت ديدگاه




عنوان