سلطان نان

خودش را توی ذهنش قهرمان کرد
تمام راه‌ها را امتحان کرد
 
نکرده خویشتن را سکه پول
خودش را سکه یک تکه نان کرد
 
هزاران نان گرفت از نانوایی 
توان نانوا را ناتوان کرد
 
ز نان کاخی زد و سلطان نان شد
بدون تاج در آن آشیان کرد
 
خوراک دام کرده نان ما را
خدایی با که این بازی توان کرد
 
شبی افتاد در چنگال قانون 
به زندان رفت و روی از نان نهان کرد

ثبت ديدگاه




عنوان