نامه يك مجاهدخلق بعد از عمليات فروغ جاويدان
ما که پیروز شدیم!

راه راه:

الان که دارم این نامه را می نویسم، دوظرف میوه تازه روی میز جلوی من گذاشته شده، یکی پُر از میوه های فصل تابستان است مثل آلو، زردآلو، هلو و طالبی قاچ شده که چون ممکن است باعث بیرون رَوش شود، در کنارش یک ظرف دیگر حاوی موز، سیب سبز و آناناس گذاشته اند. می دانی که سازمان خیلی به فکر عضوهای همدیگر، هست. حتی الان که دارم این نامه را برای تو می نویسم، سه نفر از مسئولین سازمان، بالای سر و روبرو و کنار دستم ایستاده اند و مراقب هستند که یک وقت غلط دیکته ای یا نگارشی یا هرنوع غلط دیگری در نامه ام نداشته باشم و چشمان تورا با غلط‌های خودم اذیت نکنم. هرچقدر هم که تعارفشان می کنم روی صندلی بنشینند، قبول نمی کنند و می گویند تو راحت باش! می دانی که سازمان خیلی به فکر راحتی ما و چشم‌های شما هست.  

منظورم از نوشتن این نامه برای تو، هم رساندن پیام سازمان – ۰ – ۰ – تق… نه! قارپ… همین منظورم رساندن سلام و درود به تو عزیزدلم و هم گفتن درباره بزرگترین عملیاتی است که مطمئنم درباره آن در تلویزیون و رادیو و روزنامه و همه اخبار مهم و بزرگ دنیا دیده و شنیده ای. بله! درست حدس زدی! من هم در عملیات بزرگ و پیروز و گسترده و موفق فروغ جاویدان شرکت داشته ام و به این حضور افتخار می کنم و به آن احترام می گذارم. هرچند جای آن کمی درد می کند و همین الان یکی از مسئولین سازمان که بالای سرم ایستاده،  با قطعه چوبی که در دست دارد، خون اندکی را که از گوشه دهانم جاری شده بود، پاک کرد که روی کاغذ نامه تو نریزد و مجبور نباشیم برای چهلمین بار، کاغذ نامه ام را عوض کنیم.

به طور خلاصه باید بگویم که این عملیات، بدون پشتیبانی دولت بعث، رفیق عزیزمان صدام تکریتی و بدون دریافت حتی یک قِران، از سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا و رژیم صهیونیستی و عربستان و غیره و تنها با پشتیبانی خلق قهرمان ایران پیروز شد. البته باید یادآوری کنم که فرماندهی و پلان های رییس جمهور دموکراتیک سوسیال لیبرال خلق، مریم، را نمی توانم نادیده بگیرم. وقتی می گویم نمی توانم، واقعاً نمی توانم! وقتی مریم در بی‌سیم فریاد کشید: به پیش… من و هرکه در تانک اهدایی بود، تصمیم گرفتیم در اولین فرصت شلوارهایمان را عوض کنیم و پیشروی کنیم. کمی بعد هم وقتی استقبال خلق قهرمان ایران را در تنگه مرصاد دیدیم و لمس کردیم، تصمیم گرفتیم در اولین فرصت، سروته کنیم و برویم در ترکیه ای جایی و پیروزی ارتش خلق را جشن بگیریم. آخر همانطور که می دانی، تنها کاری که در سازمان تشویق می شود و ما انجام می دهیم همین تصمیم گرفتن است و علی رغم چیزهایی که در بیرون از زندان می گویند، ما زندان نداریم و همه برادران و خواهران مجاهد برای گرفتن همدیگر مجازند مگر اینکه!

حتی باید با اطمینان بگویم که این قرص‌هایی که در سنگرهایمان پیدا شد و رژیم ایران گفت که قرص ضدبارداری بوده، اصلاً هم ضدبارداری نبوده و دو – سه مورد خود من سراغ دارم که بارداری بوده و کلی هم مانع مبارزه آن برادر یا خواهر مجاهد مذکور شده است. آخر چه معنی دارد که مجاهد خلق، دربند جنسیت و این چیزهای بورژوازی باشد؟ مگر همین خواهر مریم و برادر مسعود نبودند که برای اعتلای مبارزات خلق مجاهد و توسعه پیروزی های سازمان، از بورژوازی خودشان گذشتند و خودشان را بدون در نظر داشتن کلاً، در اختیار سازمان و همدیگر و شاه عربستان و صدام و بقیه معتقدان به مبارزه علمی قراردادند؟ هان؟!! پس ما هم باید اپورتونیست نباشیم و ارجِ این بی همه چیزی مریم و مسعود را بنهیم و خودمان را دراختیار بگذاریم.

احتمالاً برایت سوال شده است که چرا خط نامه از یک جایی به بعد عوض شده است. برای اینکه مسئله دار نشوی برایت می گویم که آن «هم مبارزه ای» که داشت به جای من نامه را می نوشت، در یک اشتباه استراتژیک و ضدخلق، نام دولت اسرائیل را، رژیم صهیونیستی نوشت و الان رفته در سلول بغلی دارد توبه می کند و صدای توبه کردنش چراغ راه آینده من و این «هم مبارزه ای» جدیدم است که از آنجا به بعد دارد نامه ام به تو را می نویسد.

البته این توضیح هم ضروری است که کمی قبل از اینکه سه – چهار نفر باقی مانده از ارتش خلق، به خاطر خلق، پیروز شویم و برگردند به پادگان خلق، من داشتم سر چهارراه کرکوک، دنبال تاکسی دربست به مرز ترکیه می گشتم اما راننده تاکسی، از شانس خوب من، از اعضای استخبارات حزب بعث بود و ضمن نجات من از گمراهی، فوراً من را به قسمت افراد مسئله دار در کمپ اشرف تحویل داد. بدنیست بدانی که در این قسمت، با مهربانی کامل من را راهنمایی کردند که مسئله ام را با دست راستم حل کنم برود دنبال کارش، لذا الان دیگر دست راست ندارم تا بتوانم برایت نامه بنویسم.

البته یادت هست که من چپ دست هستم اما دست چپم هم، کمی ‌بی‌حس و اندکی لمس شده است که ربطی به باتوم برقی و اینها ندارد و همه‌اش شایعه است. باورکن!

الان، این مسئول سازمان که سمت چپ من است، اشاره می کند که وقت ناهار است و من باید بروم در سلول مخصوص آپولو و ناهارم را بدهند بخورم. راستی اگر توانستی، کمی نان خشک برایم بیاور همینجا تحویل بده، زیرا برای اینکه چون از خوردن کباب خسته شده ایم و از برادر مسعود بخصوص خواهر مریم سپاسگزاریم.

ثبت ديدگاه




عنوان