در غم میومیو هاش
پیشی نبودنت را

راه راه:و در شهادت هر پیشی
راز بی موشی است
که آن را آن بلند ترین و کشیده ترین مَو مَو خوب می داند

پیشی من!
امروز که از پسِ پُشتِ مردمَکان چشمم، فراق تو را، جرعه جرعه می نوشم، کسی نِمیو میوید. تو نیستی و این بزرگ ترینِ نیستن هاست! چه روز ها که در جای من خفتی و بر پیرهنم بالا آوردی و من هیچت نگفتم! و بعدِ تو چه می گویند آن «نا با گربه خوابیدگان»؟
چه می گویند؟
اصلا چه می گویند؟
آه پیشی دهانت را می بوییدم مبادا گفته باشی دوستت دارم به گربه ولگرد توی تراس! و بخواهی یک مشت توله کثیف از او تحویل دهی خلوتم را!
ببخش! ببخش که اگر حوصله توله‌داری داشتم، الان شکم ۱۷ام زنم بود و تو را برای سر قبرم می خواستم؟ ببخش که عقیمت کردم تا مگر دست برداری از این عشق های هرجایی! خواستم معنی درست عشق آتشین را با من بچشی نه کس دیگر! رحِم‌ات را نیز در آوردم تا سه هفته یک بار، فضای خانه را به گند نکشی! و چقدر قضاوتم کردی به این سبب!
ول کن نبود آن هرزه‌گرد پشتِ تراس! خواستم در گونی اش کنم و به صحرایی در اندازم که پایانش نمی بیند که دیدم این عادت دلواپسان افراطی است در گونی نمودن!
با کتف و بالی مسموم کشتمش!
بلاک اند ریپورتشان باد
بلاک اند ریپورتشان باد که حرف نزنند و زخم بر نمک های خلوت بی تویی ام نپاشند! چه می فهمند اینان که عقده فرو بسته را با زجر دادن تو گشودن یعنی چه؟ به نظرت به آن ها بگویم چه شب ها که پیرهن صورتی پوشیدم و خود را به تو مالیدم و میودم؟
نمی گویم!
نمی‌فهمند!
اگر مرگ را از این همه ارزشی بیشتر باشد،
بلاک اند ریپورتشان باد!
آه تندرها بر اینان بتازید و آه فحاشان فحششان دهید و آه بَلّاکان! بلاکشان کنید.
دستم اگر می رسید دارشان می زدم این افراطیون را! چه کنم؟ دست ما کوتاه و خرما بر زمین! بلاک اند ریپورتشان کنید که فعلا همین اندازه بستن دهانشان را توانم!
دیدی چگونه خلوت ما را به هم زدند؟
دیدی پیشی من؟ حتی یک لحظه از نبودِ تو گفتن را، صدای ایشان، در لوله حلزونیِ گوش، شکنجه می شود؟ این ها چه می فهمند اندیشه یعنی چه؟ شرط می بندم یک نفرشان هم نفهمیده که در شعر ابتدایی این متن، «راز بی موشی است» یعنی چه ! که این راز، رازی است بدون دیواری که موش دارد و آن موش گوش دارد. یعنی همان رازِ مگو که این ها نفهمیدند بس که نفهمند!
چقدر موش دوست می داشتی
راستی چقدر موش دوست می داشتی پیشی! و آخرش بر دلت ماند طعمش! زیر بار انبوه کنسروهای خارجکی.
چه پول ها که به دختر گلفروش چهارراه دادم. نه ندادم. کنسرو هایت گران بود! آخرش هم دستم نمک نداشت و مُردی! چرا؟
چرا مُردی پیشی؟
چرا؟
جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو!
اجازه می دهی از این پاسخت قانع نشوم؟

ثبت ديدگاه




عنوان