یک گفت و گوی ساده
چینی‌ها چطور مملکت را خواهند گرفت؟

راننده تاکسی: کجا پیاده می‌شی؟

مسافر: آزادی پیاده می‌شم.

راننده تاکسی: بشین بالا… خوش اومدی… شما هم که قرمز پوشیدی! شما رو هم فروختن؟

مسافر: جان؟ کیا منو فروختن؟

راننده تاکسی: همینا که مملکتو به چین فروختن دیگه؟

مسافر: خب آخه منو چرا باید بفروشن؟

راننده تاکسی: دیدم لباست هم‌رنگ پرچم چینه، گفتم شاید کم‌کم دارن ماها رو هم می‌فروشن به چین.

مسافر: مگه مملکتو فروختن به چین؟

راننده تاکسی: داداش شما کلّاً تو باغ نیستی‌ها! همینه که وضعمون این‌طوریه.

مسافر: خب حالا شما بگو ما هم بفهمیم چه خبره؟

راننده تاکسی: شب ۱۲ بهمن به‌جای پرچم ایران کلّاً پرچم چینو انداخته بودن روی برج آزادی. فروختن رفت.

مسافر: آها، خب اون که واسه آغاز سال نو چینی بوده، تو کشورای دیگه هم مرسومه.

راننده تاکسی: هه‌هه‌هه… ساده‌ای ها، اینا همش سیاسته، سال نو چینی سال پیش ۲۴ بهمن بود، حال شد ۱۲ بهمن؟

مسافر: خب تاریخش تغییر می‌کنه هرسال.

راننده تاکسی: آقا از من نشنیده بگیر، ولی این تغییر تاریخ سال نو چینی کار خودشونه که یه بهونه‌ای داشته باشن.

مسافر: خودشون کیان؟

راننده تاکسی: همین دولتیا دیگه، چین بهشون دستور داده که شب اول دهه‌ی فجر پرچمشونو بندازن روی برج آزادی، اینا هم از چینیا خواهش کردن که تاریخ سال نو چینی رو یکم جا‌به‌جا کنن که مردم مشکوک نشن.

مسافر: آقا کنار پرچم چین، پرچم ایران هم بود ها. علاوه بر سال نو چینی، می‌خواستن پنجاهمین سالگرد روابط دیپلماتیک ایران و چین رو هم جشن بگیرن. اصلاً ربطی به دهه‌ی فجر و دستور چین و اینا نداره.

راننده تاکسی: عزیزم شما نمی‌دونی سیاست چقدر پیچیده هست، اینا همه بهونه‌هاییه که اتّفاقاً با هماهنگی چینی‌ها منتشر می‌شه. تازه من خبر دارم اولش چین زیر بار نمی‌رفت که دولت ایران این بهونه‌ها رو بیاره، امیرعبداللّهیان شخصاً رفته باهاشون صحبت کرده، یکم امتیازم بهشون داده که قبول کردن.

مسافر: حالا شما این چیزا رو از کجا می‌دونی؟

راننده تاکسی: برادر زن من بیست سال پیش تو ژاپن کار می‌کرده، بعد یه صاحب‌کار با نفوذ داشته که باهاش رفیق می‌شه و هنوزم باهاش در ارتباطه. این خبرا رو اون بهش می‌رسونه.

مسافر: ژاپن چه ربطی به چین داره آخه؟

راننده تاکسی: ببین می‌گم ساده‌ای، نگو نه. این ژاپنی‌ها و کره‌ای‌ها و چینی‌ها و کلّاً این چشم‌تنگ‌ها همشون باهمن، نمی‌بینی قیافه‌هاشون شبیه همه؟ اینا می‌خوان کلّ دنیا رو بگیرن بین خودشون تقسیم کنن.

مسافر: عجب! حالا منو همین نزدیکی‌ها پیاده کن بیزحمت.

راننده تاکسی: بابا دارن کشورت رو می‌فروشن به چینیا، بعد تو می‌خوای پیاده شی؟

مسافر: خب رسیدیم آخه.ر

راننده تاکسی: نگران نباش، یه دور دیگه می‌زنیم بعد میام همینجا پیاده‌ات می‌کنم، البته باید کرایه‌شو بدی ها.

مسافر: بابا دیرم می‌شه، بعدشم چرا باید پول اضافی بدم؟

راننده تاکسی: عوضش ارزششو داره، بده دارم نسبت به شرایط جامعه آگاهت می‌کنم؟ بعدشم وقتی چینی‌ها مملکت رو بگیرن، امن‌ترین جا همین تاکسی منه که از قبل دستشون رو خوندم. حالا بزار برات از پشت‌پرده‌ی پخش فیلم‌های جکی‌چان بگم…

ثبت ديدگاه




عنوان