حکیمی در آن کشتی بود. ملک را گفت: «من کارم این است. در کشتیها مینشینم و غلامان بیقرار را خاموش میکنم و پولش را میگیرم. شش ماه هم گارانتی دارم بسپاریدش به خودم.»
قاضیا! این نوجوان از باغ زندگانی برنخورده، اخلاق خداوندی چنان است که به بخشیدن بر او منت نهد....» که نوجوان میان کلامش پرید و گفت: «نخورده خودت باشی و آبا و اجدادت. ناسلامتی مرا از جکوزی ویلای پدرم به اینجا آوردهاید.»
اگر آنکس که کشتی به خواب دیده آدمیزاد است، خوشخوشانش بشود. و اگر صهیونیست است یک بار بر پیشانی و دوبار بر فرق سر خود کوبیده، یک لیوان آب قند کنار دستش بگذارد، چرا که دیدن کشتی در خواب برای صهیونیست آمد ندارد.
با هوا مصافحت مینمود و با هوا حرف میزد و با هوا پاسخ خلق میداد؛ چه آنکه نقل است در محفلی او را با عیال چارلز؛ کاملیا، در باب تغیّرات اقلیم و هوا مناظرهای در اوفتاد که در میانه بحث صدایی طولانی و بلند از او برخاست.