خاطرات روزهای مرخصی از زندان
انگیزه ای برای بازگشت ندارم!

راه راه: ” به خاطر این که این ترم را مرخصی گرفتم، دیگر انگیزه ای برای بازگشت به زندان ندارم. امروز به وکیلم زنگ زدم تا برای افزایش مرخصی ام کاری کند.”

۱۹دی
امشب بابا فوت کرد. قبل از این که بابا به بیمارستان برسد، وزیر بهداشت به رییس زندان زنگ زد و برای من مرخصی گرفت. قبل این که خبر فوت بابا تایید شود، با مرخصی ای که به خاطر فوتش گرفته بودم، خودم را به زندان رساندم.
۲۰ دی
امروز جنازه ی بابا را از سرد خانه تحویل گرفتیم تا برای تشییع جنازه ی فردا آماده شود. احسان هم از زوایای مختلف عکس گرفت، یک عکس هم از اونجا از من و بابا گرفت.
۲۱ دی
امروز تشییع جنازه ی بابا بود. آبجی که از دیدن چند تا از دوستان قدیمی اش ذوق کرده بود، با نشان دادن دو با انگشتانش، سعی داشت خاطرات ساندویچ هایی که در خیابان ولیعصر دو تا دو تا می خوردند، یادآوری کند.
۲۴دی
امروز با هواپیما به شهرمان رفتیم. در هواپیما، یکی از بچه های فامیل از بقیه فیلم می گرفت. من هم با شکلک در آوردن سعی داشتم با او شوخی کنم، شوخی لفظی دایی با او نشان داد، زمان هایی که بین مرخصی به زندان می روم، از صمیمیتم با بچه های فامیل کم کرده است.
۱۰ بهمن
امروز به وکیلم زنگ زدم و از او در مورد مدت مرخصی ام پرسیدم. او گفت: “خیالت راحت! تو رودربایستی قرارشان دادم و تا ۳۰ بهمن برایت مرخصی گرفتم.”
من هم که دیدم با این شرایط مدتی از ترم را حضور ندارم، به دنبال مرخصی ترم هستم.
۳۰ بهمن
به خاطر این که این ترم را مرخصی گرفتم، دیگر انگیزه ای برای بازگشت به زندان ندارم. امروز به وکیلم زنگ زدم تا برای افزایش مرخصی ام کاری کند.
۲ اسفند
امروز وکیلم خبر داد، به خاطر استدلال هایی که برای دادگاه آورده ام، مرخصی ام تمدید شده است. من که یادم نمی آید برایشان استدلال آورده باشم، ولی وقتی مرخصی را تمدید کرده اند، لابد استدلال آورده ام دیگر!
۸ اسفند
امروز مرخصی تمدید شده هم تمام شد. اما وقتی این ترم را مرخصی گرفته ام، واقعا انگیزه ای برای برگشت ندارم.
تصمیم گرفته ام اینبار دست به دامن مامان شوم، مطمئنا او برای خانه تکانی، با استدلال های خودش مرخصی ام را تمدید خواهد کرد.

ثبت ديدگاه




عنوان