حسن پس از اتمام نطق گهربار خود در سازمان ملل که موضوعات مختلفی از تغییرات آب و هوا تا تسلیت فوت شوهر عمه محترمه رئیسجمهور کره شمالی به راهرو معروف میرود که خیلی اتفاقی...
محمد جواد: اوه مای گاد، حسن ببین کی اینجاس، باراک خودمونه
حسن: اوه اوه، ببین، سرت رو بنداز پایین، انگار نه انگار که دیدیشون
محمد جواد: این اُمُّل بازیا چیه، دارن نگاهمون میکنن، یه دست کوچولوئه دیگه
رعنا و عماد دو زوج هنری هستند که در تئاتر فعالیت میکنند و زندگی خیلی خوبی دارند. فضای داغون کشور باعث شده است که وقتی عماد در تاکسی مینشیند، خانم بغل دستیش فکر میکند که عماد قصد دارد خودش را به او بچسباند اما آن خانم اشتباه میکند و عماد اصلا اهل چسبیدن و چسباندن نیست.
به این فکر کردند که برای اوقات فراغت چه تفریحات سالمی داشته باشند، در آنموقع هنوز سیروس مقدم و مهران رجبی و محمدرضا شریفینیا اختراع نشده بودند و بالاخره در یک روز گرم تابستانی یک نفر چیزی به ذهنش رسید، اما هر کار کرد نتوانست برای بقیه توضیح دهد، چون هنوز زبان هم اختراع نشده بود