اگر ببیند آتش در کالیفرنیا خیلی شیطونبلاست و هی تمام نمیشود، تعبیرش آن باشد که گرما قرار است دلها را نرم و به هم نزدیک کند. پس برود درختهای صورتی، گلبهی، هلویی و کالباسی را پیدا کرده، محتوای شیلنگهای آتشنشانها را تمجید نماید.
خدایا گویند که کفش کهنه در بیابان نعمت است، پس اتوبوس واحد هم، بهتر از اسنپ است. به من صبر ده که در ایستگاه نشینم و ساعت نبینم. علفی زیر پای خود نبینم و موهای خود رنگ دندان نبینم ولی اتوبوس در وقت، بینم.
من شما را دوست دارم زیرا که پدربزرگم همیشه میگفت یعنی چی برای هر کاری باید عدم سوءسابقه داشت. این کارن ما چه گناهی کرده که زندان رفته. با این کار شما دایی ما هم میتواند سر کار برود.
این ترفند هم «لباس جدید پادشاه» است. اصلاً کسی در کشور پیدا نمیشود که بگوید من اصلاً نفهمیدم! من اصلاً ارتباط این شعر را با حرفی که زدم نمیدانم. همه کارشناسیم بالأخره و این ادبیات هم که ریشه در خون آریایی اصیل ما دارد و بلهبله.