مسؤول دغدغهمند که بسیار خشمگین شده بود جوانی را که پا در کفشش کرده بود، در چاه نفت انداخت تا مشکل ضمانت وام جوان برای همیشه حل شود و از چاه نفتی که متعلق به بیت المال بود محافظت نماید.
جوانان سرزمین که با ریشخند از این اتفاق میگذرند و با خنده میگویند: «جوان روز نمیخواهد، فرصت میخواهد!» باید حواسشان جمع باشد که زورخانه که نیامدند! تازه رخصت هم نگرفتند بعد فرصت میخواهند! همینکه سنگ نیندازند جلو پای جوانان و قانون بیخودی و نخودی نگذارند، خودش فرصتی گرانبها برای جوانان است تا خود را شکوفا کنند.
مچتان را گرفتیم. احتمالا شما برانداز هستید و طرح ابتکاری زدن اتو به برق ایده خودتان است. با یک خسته نباشید در اوج خداحافظی کنید. به اندازه کافی شبهه جورواجور ریخته روی سرمان. ضمنا آدرس را اشتباهی آمدهاید.• تو این 45 سال چه گلی به سرمون زدید که ارزش داشته باشه انگشتمون رو استامپی کنیم؟ اونم آبی.
خلاصه اهالی همه این واحدها با تمام تفاوتهاشون کنار هم زندگی میکنن. مدیر ساختمون هم بدون توجه به این تفاوتها فقط شارژ ماهانهشون رو میگیره. اما مشکل از اونجایی شروع شد که یکی از اهالی طبقه سوم مدیر شد.
چه میدانم قربانتان گردم. بس است دیگر، چقدر سوال کردید. قبله عالم که اینقدر حرف نمیزند. سنگین رنگین باشید این دم آخری. الان دیگر فقط حاضرم یک سوالتان را جواب دهم، آن هم اینکه«حالا من برای کودتا چه بپوشم؟»