کلاس‌های پساکرونایی

نه که مجازی بود…

دانشجو دختر ۲: استاد ما جاموندیم، تعریفِ چی؟
استاد: تعریفِ مُجا...
دانشجو پسر ۳: تعریف کجانب؟
استاد: مُجا...

دادگاه رسمی اشیا

شبی در سعدآباد

تلفن: عه. چه کار به من دارید. من مامور بودم و معذور. تازه، همین من بودم که به اطلاعش رساندم که چه نشسته‌ای. اگر در نروی و فرار را بر قرار ترجیح ندهی، تکه بزرگه‌ات، دماغت هم نمی‌شود. این بود که دمش را گذاشت روی کولش و رفت که رفت.

نیاز طنزی ها

عید توی راهه

نیازمندی های شب عید

یک گفت و گوی ساده

چینی‌ها چطور مملکت را خواهند گرفت؟

راننده تاکسی: بشین بالا... خوش اومدی... شما هم که قرمز پوشیدی! شما رو هم فروختن؟
مسافر: جان؟ کیا منو فروختن؟
راننده تاکسی: همینا که مملکتو به چین فروختن دیگه؟

بخشی از دفتر خاطرات محرمانه محمدرضا پهلوی

ما رفتیم توی حاشیه!

جمع شدند توی استادیوم امجدیه به آن بزرگی و گفتند قانون اساسی! بختیار! خب بی‌معرفت‌ها، قانون که ماهم داشتیم. حالا درست است قانون‌هایمان رِ در لحظه می‌نوشتیم و هر کار دلمان خواست می‌کردیم




عنوان