مدتی گذشت و متوجه شدم خر تر از من هم آدم هست که به این جزیره آمده باشد. چرا که یک سازمان گردشگری گنده به عرض و ضخامت وزرات خارجهاش داشت. تصمیم گرفتم به آنجا بروم و خودم را توریست خارجی جا بزنم.
-ویزا؟! من همینجوری سرم رو انداختم پایین اومدم اینجا، کسی ویزا نخواست، الان فقط بذارید برم...
-بدون ویزا اومدی؟ خب پس این قبض جریمه رو هم بگیر پرداخت کن، ویزاام بگیر بیا. عوارض خروجم باید بدی.
شاید بهش گفتهاند رئیسجمهور تاجیکستان دارد میمیرد و این دم آخری همهاش اسم تو را میآورد، زود خودت را برسان. بعد که هواپیمایش به آسمان تاجیکستان رسیده دوباره زنگ زدهاند گفتهاند اشتباه کردیم منظورمان حاکم ابوظبی بود.
-منظور آقای زنگنه اینه که تو خودت کلا سیخی چند؟ این شرکت خارجیه به اندازه کافی درصد برمیداره...یه چیزی ام باید دست وزارتخونه رو بگیره یا نه!
-خب با یه شرکت دیگه ببندیم.
-چه زودم پسرخاله شدی. این شرکته رو دکتر اینا قبلا باهاش کار کردن.