مادر عروس با عصبانیت گفت: چشمانداز بلند مدت زندگی من از روز ازل این بوده که دخترم رو توی لباس عروسی ببینم. من گفتم: با فوتوشاپ عکس دخترتون رو درست میکنم که شما هم به آرزوت برسی!
مرضیهخانم سریعتر خود را باد زد و گفت: «بیخود پای خواهر منو وسط نکش، راضیه خیلی هم عزتخانو دوست داره، فقط از هیبت عزتخان ترسیده بود که نکنه اینا تو مطبخشون کلفت کم دارن و از این حرفا، اون وقتا اینجوری بود، کی به فکر اخلاق بود».
بدان و آگاه باش که وقتی پشت تریبون مجلس میروی و شروع میکنی به شعر خواندن، شهریار که خودش شاعری دلسوخته و استاد و برند زمانه بوده است هم پیش تو لنگ میاندازد.