داستانهای آقایِ بشر

این قسمت؛ حقوق!

یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ‌کس نبود. وسطِ یک دریایِ بزرگ و آبی، با ماهی‌های رنگارنگ و مرجان‌های قشنگ(!)، یک جزیره بود با یک کوهِ بلند. کنارِ این کوه، نرسیده به جنگل، یک جایی بین ساحل و رودِ پر پیچ و خم، یک کلبه‌ چوبی وجود داشت. توی کلبه چوبیِ قصه ما، آقای «بشر»، خانمِ مهربانش به همراهِ پسرِ شانزده ساله و دخترِ هفت ساله‌اش زندگی می‌کردند.

بابای ما بقایای عمر شما شده است

یک نامه مرحمانه!

در اينجا همه خوانواده ها ماشين و خانه بزرگ دارند مثل ماشين شما چون كارخانه هاي كه در آن كار مي كنند همه ش تعطيل نمي شود مامان مي گويد هيچوقت تعطيل نميشود.

کارت هوشمند یکپارچه ی دانشجویی

اعطای “که ید ” به دانشجویان

با این کارت حتی وقتی حوصله تون سر بره می تونید تو دستتون بچرخونید و یا اینکه وقتی یه چیزی چسبیده به زمین باهاش جداش کنید.

خاطرات یک مستأجر

اثاث کشی در پسابرجام

رییس جمهور: " هم باید چرخ سانتریفیوژها بچرخد هم چرخ معیشت مردم"
یه نیگا به دور و برم انداختم و از شدت خنده رو زمین پهن شدم.

شعر طنز/

فیش دارو

خوشحال و شاد و خندانم
قدر فیشامو می دانم
خوب می خورم من
خوب می برم من
خوب می چاپم از
بیت المال




عنوان