حواس شاعر اينجا به همكلاسياش بوده و درحال راهرفتن، به آينده مشتركشان فكر ميكرده كه ناگهان خورده وسط صورت استاد بداخلاقش و پخش زمين شده. وي علاوه بر برداشتن دوباره آن سه واحد، يك ترم هم مرخصي استعلاجي گرفته تا آبها از آسياب بيافتد و اينقدر به او نخندند.
مادرم توی گوشم گفت فقط میوههایی را که میشناسی بخور. من هم هر چه دنبال میوهای آشنا گشتم بجز کیوی چیز دیگری ندیدم. با اینکه ترش بود ولی در آن فضا برای من از قند هم شیرینتر بود و حتی افتادگی فشارم را هم خوب کرد.