پدربزرگ میگفت: «علی -که من باشم- تنهاست و باید خواهر و برادری داشته باشد تا وقتی بزرگتر شد، در پرداخت قستِ وامهایش از آنها، کمک بگیرد.» پدربزرگ میگفت که او که همان«من» باشم، اگر چند خواهر و برادر داشته باشم و روزی جایی نیاز به ضامن پیدا کنم.
از وقتی خواهرم آمده پدرم دنبال گرفتن یارانهاش است تا حداقل نصف کمتر پول شیرخشکش را دربیاورد. ما فکر میکنیم اگر یک برادر دیگر هم داشته باشیم میتوانیم در بازی، دو بر یک خواهرمان را ببریم و سهم پولتوجیبیاش را برداریم. تازه هر وقت بابایمان بخواهد نصیحتمان کند میتواند سه تا چوب کنار هم بگذارد و دیرتر بشکند.
مثلا بقالی سر کوچهمان خیلی آدم صرفهجویی میباشد و حالش از اسراف کردن بهم میخورد او آنقدر شریف است که شیرهایی که خراب و ترش میشوند را به خانه میبرد