محمدرضا که همانند قیر کبود شده و با جهد و لگدهایی که فرح بر پشت او، البته در ناحیه کمر زده از جانکندن جان سالم به در برده بود، کامش از این قضیه تلخ گشته و گفت: «ما دیگر این بحرین رِ نمیخواهیم. از قضا دیگر نه مروارید دارد بهر ما نه نفت. هزینههایش هم رو به فزونی گذاشته، فلذا این رِ فقط بدینش بره، حتی به شوهر، حتی به غلط».
انگلیس که بعد از چندین سال بالأخره تصمیم گرفت پایش را از بحرین قطع کند خطاب به ایران اظهار داشت «ول کن تا ول کنم.» محمدرضا پهلوی که تا خرخره زیر دِین انگلیسیها بود ابتدا ضایع نکرد و هی ادای حکومت داری را در آورد و برای حفظ اراضی خودش را به آب و آتش زد (الکی مثلاً)
به گفته یکی از شاهدان عینی، با هر ضربهای که آنان میخورند آمپر قیمتها نیم سانت پایین میآمد و دوباره سر جای اولش برمیگشت. با این کار قیمت قند که کاهش پیدا نکرد هیچ؛ آمپر مردم هم بالا رفت و اینجا بود که پا روی گاز گذاشتند
ابوالحسنخان زیر چشمی نگاهی بینداخت و بگفت: «هه! ما را بگرفتهای یا کذب ۱۳ میباشد؟ عراق را با ما چهکار؟! صدام در ولایت خود بنشسته و لبلبیاش را میتناولد. هر چند نخود زیاد، عوارض دارد؛ ولی بازگرد و تشویش به دل راه مده.»