الان که این نامه را برای تو مینویسم اوضاع قاراشمیش است و رملها و اسطرلابها هم حسابی قاطی کردهاند. سلیطه میگفت: «یک یحیی نامی هم توی طالعت هست که حرف اول بعدیاش سین دارد.»
این شکست عشقی برای مدت طولانی (حدود ۲۰ ساعت ۴۵ دقیقه) مرا از فکر ازدواج و هرگونه جنس مونث خارج کرد.
البته این که عمهت در این مدت رختخوابش را جلوی در دستشویی پهن کرده بود و نمیتوانست حتی یک نوک پا دنبال من به خواستگاری بیاید هم بیتاثیر نبود.
حاضر است چایی لبسوزی که مادرت دم کرده و خواهرت ریخته را از دست تو بگیرد و بخورد تا گرمابخش معدهاش باشد؛ ولی دخترم دست از سر فانتزیهای اسکلانهات بردار و الکی پسر مردم را رد نکن.
به نظرم اسهال و استفراغ زیادی برای دیدار اولمان بیکلاسی بود برای همین گفتم: «خیارِ خونش رفته بالا»
درحالی که متفکرانه نگاهم میکرد گفت: «سابقهی خیار خون توی خانواده داشتین؟»