بر وفق راپورتهای خفیه خالهزنکالدوله ملقب به کلانتر محل و حومه، دُوَل شوروی و بریتانیا پس از آنکه با یکدیگر داداشی شدند و اقدام به تناول غذا در یک مجمعه نمودند به رضاخان مرقومهای ارسال کردند که «سریعاً به کارشناسان آلمانی بگو که نخود نخود هرکه رَود خانه خود»؛ ولی رضاخان
محمدرضا که همانند قیر کبود شده و با جهد و لگدهایی که فرح بر پشت او، البته در ناحیه کمر زده از جانکندن جان سالم به در برده بود، کامش از این قضیه تلخ گشته و گفت: «ما دیگر این بحرین رِ نمیخواهیم. از قضا دیگر نه مروارید دارد بهر ما نه نفت. هزینههایش هم رو به فزونی گذاشته، فلذا این رِ فقط بدینش بره، حتی به شوهر، حتی به غلط».
ابوالحسنخان زیر چشمی نگاهی بینداخت و بگفت: «هه! ما را بگرفتهای یا کذب ۱۳ میباشد؟ عراق را با ما چهکار؟! صدام در ولایت خود بنشسته و لبلبیاش را میتناولد. هر چند نخود زیاد، عوارض دارد؛ ولی بازگرد و تشویش به دل راه مده.»
الفبای ترقی را برای ایران سوغات آورد و آن هنگام که از ترکیه باز آمد، از دیدن چادر و چاقچور ایرانیان یکجوری شده و گفت: «زنان ایران که فرنگ ندیده و عقلشان به پیشرفت قد نمیدهد، فیالفور قانونی برایشان تصویب کرده تا بیش از این عقب نمانیم.» میرپنج را یک جو خرد برای درک تفاوت فرهنگی دو بلاد نبود تا دریابد که این تدبیر، مملکت را نشاید. پس همگان را به کشف حجاب در مملکت اشارت نمود و دستور داد رجال، کلاه غربی بر سر نهند و نسوان هیچ.