جزئیات یک زندگی سگی

پسرم خفه شو

خودم را در بغل پدر دیدم که با جیغ و داد به سمت پناهگاه می‌دود. حالا که فکر می‌کنم صدای جیغ پدر از صدای موشک‌ها هم ترسناک‌تر است. اوه اوه فردا صبح باز باید تشک‌هایمان را بشوییم.

بِلاک، ریموو!

ای مردک گنده لات پوچ و لاشی
هم احمقی و کودنی و هم ناشی
تا گنبد آهنین‏تان سوارخ است
باید بروی به فکر پوشک باشی




عنوان