برگی از خاطرات یک مسئول دولتی

من هم باشیدم!

بعد از انتخابات، دوستم وزیر شد. منم معاونش. این بار علاوه بر اتاق و میز، منشی هم برایم گذاشتند. خداراشکر راضی ام. شنیده ام مهندس کم است، اما به نظرم با کار در سازمان دولتی بیشتر می شود به مردم خدمت کرد.

ساس‏شناسی

سَمّ قَدَری لایق این موذیِ پست است
یک روز زنم بر جگرش تیر خلاصی


باید بروم باز کنم باب مهمی
در مسأله نافعه "ساس شناسی"

ملاقات روزگار با سعید و پیام

ایستگاه صلواتی بی تجربه

پیام به ساختمان دانشجویان کارشناسی نگاهی انداخت. ساختمان ده قدم بیشتر با ایستگاه فاصله نداشت. سری به اطراف چرخاند. بعد نگاهش را روی ایستگاه نگه داشت و گفت: «این محیط کجاش علمیه؟ این کارا با علم جور درمیاد آخه؟ اون بغل یکی مث استاد رحیمی داره از نانو و پلاسما میگه اون‌وقت بیخ گوشش یه عده نذری پخش میکنن که چی بشه؟!»

ذکر شیخنا و خرخوننا دانشجونما(یقلل الله تعداده)

تذکره الدانش‌جو

وی در خانواده‌ای که در تاریخ ذکر نشده چجوری بودند، متولد شد. ۱۲ سال درس خواند و دود چراغ خورد تا بلکه برود دانشگاه و برای خودش حال کند. ترم یک به دو نرسیده فهمید نه تنها باید آخر ترم امتحان بدهد و از حال و حول خبری نیست، برای اینکه نیفتد باید تحقیق هم بکند. کاخ آرزوهایش داشت فرومی‌ریخت که با میدان انقلاب آشنا شد. خوشبختانه موضوعاتی که اساتید برای پژوهش‌ها درنظر می‌گرفتند، قبلا شونصد بار توسط افراد دیگر انجام شده بود.