شیرازه؛ قسمت آخر: نامه‌ای سرگشاده به یک فرزند کتاب‌دوست
شعور مخاطب در گشادی پاچه

ای فرزندم! یک غرفه و دو غرفه و سه غرفه و چهار غرفه از نمایشگاه را دیدی، مابقی غرفه‌ها همین‌طوری تکراری است! یک نویسنده نشسته، یک فروشنده ایستاده، تعدادی کتاب ورق می‌زنند و بقیه هم بی‌تفاوت و ساندویچ‌گاززنان می‌گذرند، این تخفیف‌هاست که می‌ماند و باعث می‌شود که کتاب بخری! پس سراغ پرتخفیف‌ها برو.

نفس بابا! آب معدنی همراهت داشته باش تا هم از تشنگی له‌له نزنی و هم گشادی پاچه‌ات، مورد اصابت آب‌معدنی‌ فروشی‌ها قرار نگیرد، نباید وسعت پاچه‌ات تامین‌کننده بقیه هزینه ساخت مصلی باشد!

دلبندم! ناشر که شدی، نمایشگاه را تحریم کن؛ ولی در بخش فروش مجازی وانت‌وانت کتاب بفروش و ارسال را هم با تیپاکس انجام بده تا از شرکت‌های حکومت استفاده نکرده باشی! تبلیغ را هم به پیج نویسندگان بسپر که حسابی جواب می‌دهد!

عزیزدلم! اگر کتابت به مشکل کاغذ خورد و دیر به نمایشگاه می‌رسید، ممیزی را بهانه کن و برای اصحاب رسانه در فضای مجازی دغدغه درست کن تا اسم کتابت روی زبان‌ها بیافتد! این کار تضمین فروش لااقل پنج شش چاپ در روزهای واپسین نمایشگاه و رسیدن کتابت به غرفه ناشر است.

و در آخر، حواست باشد که گاف ندهی و خبر خرید کتابت را توسط عزیزی از مجازی متوجه نشوی و ذوق زده رسانه‌هایت را برای تبلیغش به خط نکنی! شاید تا دو سه چاپ بعد را مردم پیش خرید کنند؛ ولی هستند عده‌ای که دستت را رو و هدیه زورکی‌ات را نمایان کنند و آن‌وقت تو می‌مانی و اعتمادی که از خودت به باد دادی! نمایشگاه کتاب می‌رود؛ ولی این تو هستی و مخاطبی که می‌ماند، به شعورش اعتماد داشته باش!

ثبت ديدگاه




عنوان