هرچه قول‌هایت بزرگ‌تر باشد، راحت‌تر باور می‌شود
طبعِ قول، سرد است

به نام خدا

موضوع انشای ما در مورد قول دادن است. بابایمان می‌گوید: «قول دادن خیلی خوب می‌باشد، چون ما را مجبور می‌کند کارها را انجام دهیم.» ما خودمان چند بار دیدیم بابایمان به مامانمان قول داده که برایش طلا می‌خرد. وقتی طلا نمی‌خرد مامانمان عصبانی می‌شود؛ ولی بابایمان می‌گوید: «به خاطر قسط است، وگرنه من سرِ وقت برایت طلا می‌خریدم.» مامانمان می‌گوید: «مگر آن وقتی که قول می‌دادی نمی‌دانستی قسط وام داری؟» بابایمان می‌گوید: «من فکر می‌کردم امسال بازنشسته می‌شوم. بعد همزمان هم حقوق بازنشستگی می‌گیرم، هم تاکسی کار می‌کنم.» بابایمان وقتی حرفش تمام می‌شود می‌رود کولر را خاموش می‌کند. من فکر می‌کنم قول دادن یک چیزی است که آدم وقتی اسمش را می‌شنود سردش می‌شود و کولر را خاموش می‌کند.

بابایمان یواشکی به ما یاد داده تا می‌توانیم قول بدهیم. حتی کارهایی را که نمی‌توانیم انجام بدهیم، قول بدهیم که انجام می‌دهیم. ما از بابایمان یاد گرفته‌ایم اگر این کار را بکنیم وقتی بزرگ شدیم مسئول می‌شویم. ما مسئول شدن را خیلی دوست می‌داریم چون مسئول‌ها پول دارند و می‌توانند پلی استیشن بخرند.

ما، یعنی من پسر خوبی می‌باشم و به حرف بابایم گوش می‌کنم. مثلاً من یک‌بار به مامانمان گفتم: «من قول می‌دهم دانش‌آموز نمونه بشوم.» مامانمان گفت: «یعنی دیگر در زنگ تفریح به زور سوار هم‌کلاسی‌هایت نمی‌شوی و خر سواری نمی‌کنی؟» ما با این که دیدیم نمی‌توانیم گفتیم: «بله». فردایش که مامانمان را به‌خاطر به زور علف دادن ما به یکی از هم کلاسی‌هایمان به مدرسه آوردند ما گفتیم: «قولِ ما سوار نشدن بود؛ ولی این‌ها اگر غذا نخورند از گرسنگی تلف می‌شوند.»

بابایمان می‌گوید: «هر چه قول‌هایت بزرگَتر باشد راحت‌تر باور می‌شود.» ما قول می‌دهیم وقتی بزرگ شدیم برویم نماینده مجلس بشویم و همه‌ کارها را شفاف انجام دهیم و هیچ چیز را از مردم پنهان نکنیم. حتی برای همه خانه‌ها کولر بدون دکمه می‌خریم تا مردم وقتی اسم قسط وام و بازنشستگی ۵ سال دیرتر را شنیدند، نتوانند کولر را خاموش کنند و بچه‌هایشان از گرما خفه نشوند. قول می‌دهیم اگر مسئول شدیم مردم را مجبور نکنیم ۵ سال بیشتر کار کنند. مردم اگر فقیر نباشند کار نمی‌کنند. فقیر بودن بد است. آدم نمی‌تواند پلی استیشن بخرد. بابایمان به ما قول داد که تا آخر تابستان ما بتوانیم پی استیشن بازی کنیم. وقتی تابستان تمام شد گفتیم: «پس چرا نخریدی؟» گفت: «من نگفتم می‌خرم. گفتم بازی می‌کنی. می‌توانی بروی گیم‌نت بازی نمایی.» به بابایمان گفتیم: «خب پول بده تا برویم بازی کنیم.» بابایمان رفت کولر را خاموش کرد. ما از این انشا نتیجه می‌گیریم بعضی چیزها سردی هستند و آدم با شنیدن اسمشان سردش می‌شود و کولر را خاموش می‌کند. باید به مامانمان بگوییم وقتی بزرگ شدیم و مسئول یک جایی شدیم، برایمان نعناع و پونه دم کند تا با قول‌های زیاد، سردی نکنیم. وگرنه اسهال می‌شویم و دل درد می‌گیریم.

يك ديدگاه

  1. زری ۱۴۰۲-۰۹-۲۵ در ۰:۱۰ ق٫ظ- پاسخ دادن

    میگه قولمون سوار نشدن‌بود، غذا نخورن تلف میشن😂😂😂😂😂😂😂

ثبت ديدگاه




عنوان