صلاحالدین بچهی کوچکی بود که متولد شد. پدر و مادرش دیدند این بچه خودش اسم به این خوبی دارد، دیگر چرا برایش اسم بگذارند! اسمش همان صلاحالدین ماند.اما اینکه چطور شد که ایوبی شد، از آن حرفهاست. لابد اگر هم میشد صلاحالدین ادریسی، باز میگفتید چرا.
توی طیاره صبحانه خوردهایم.» این را همسفرها به خانمهای خانه میگویند که یعنی صبحانه نیاورید. همسفری که از همه بیشتر اصرار داشت «تو رو خدا نیارید»، در انتهای کار که با یک تکه نان، ته ماهیتابهی املت را هم میسابد، بالاخره رضایت میدهد سفره را جمع کنند.