به نظرم اسهال و استفراغ زیادی برای دیدار اولمان بیکلاسی بود برای همین گفتم: «خیارِ خونش رفته بالا»
درحالی که متفکرانه نگاهم میکرد گفت: «سابقهی خیار خون توی خانواده داشتین؟»
مادربزرگت که پیشتر گفته بودم چقدر ارادتمند ایرج میرزای خدابیامرز است، با کمی ابتکار و تلفیق روش ایرج و بروسلی، خواهرم را با دلو از چاه فلکزدگی بیرون کشید و آنقدر زد تا خواهرم با خون جاری شده از دماغش پای برگه غلط کردمی که مادرم تهیه کرده بود را امضا کرد
خواجه میگوید خاک برسرت که از لذت پدر/مادر شدن خودت را محروم کردی و به نادانهایی که همه جا گفتند «فرزند کمتر زندگی بهتر» گوش سپردی، که حالا مجبوری هی لب بگزی.