خرده‌روایات شاخ‌المسافرین از سفر به افغانستان

بداختر چو از شهر کابل برفت…(قسمت چهارم)

خوبست آتش‌ات بزنند؟ خوب است سر به نیستت کنند؟ ها نگارنده؟ شَتَرَق... می‌کوبم توی صورتم! عجب غلطی کردم.

خرده‌روایات شاخ‌المسافرین از سفر به افغانستان

این قسمت: در شهر مادری رستم

توی طیاره صبحانه خورده‌ایم.» این را هم‌سفرها به خانم‌های خانه می‌گویند که یعنی صبحانه نیاورید. هم‌سفری که از همه بیشتر اصرار داشت «تو رو خدا نیارید»، در انتهای کار که با یک تکه نان، ته ماهیتابه‌ی املت را هم می‌سابد، بالاخره رضایت می‌دهد سفره را جمع کنند.

خرده‌ روایات شاخ‌ المسافرین از سفر به افغانستان

دندان‌پزشکی در قلمرو قصاب‌ها

گاهی مجبور می‌شوم برای دقایقی از توهم «مثلا الان صدسال پیش است و من دارم می‌روم از چشمه آب بیاورم» بیرون بیایم، پایم را از توی چاله‌ای بیرون بکشم، «چادری» را جمع کنم توی بغلم و بدوم تا به بقیه برسم. اتفاقا شاعر هم می‌فرماید کار هر بزرگواری نیست خرمن کوفتن! که به اینجا ربطی ندارد. همین‌طوری یادم افتاد.

خرده‌روایات شاخ‌المسافرین از سفر به افغانستان

قسمت دوم: سرزمین آریایی‌ها را قورت بده

مزار رابعه در شهر بلخ است ولی در ابتدای این سَرَک(جاده محلی!) هم یک یادبود از او گذاشته‌اند. تا هم اگر گذر طالب‌ به اینجا افتاد، بیفتد بمیرد از غصه. و هم این هزاران هزار NGOخارجی که ریخته‌اند توی ولایات و ضمن دریافت حق مأموریت نجومی و فوق‌العاده‌ی سختی کار، می‌خواهند مثلا جایگاه زن را به مردان جهان سوم حالی کنند، بفمهند با کی طرف‌اند.




عنوان