بداهه گروه شعر طنز راه راه ليلا حاتمي را مر دست خالي و ...
سنگ روی یخ!
۹:۴۰ ق٫ظ ۱۴-۱۲-۱۳۹۶
«از شوقِ آن بر و دوش، روزی بغل گشوده
آغوشِ او چو محراب، دیگر به هم نیامد»
بر روی فرش قرمز بر ضد کشور خود
حرفی زده که حتی از دست «زَم» نیامد!
سوتی خنده داری داد و خودش ولو شد
چون سنگ پای قزوین، از روش کم نیامد
از بس که سانسوری بود، پخشش نکرد تی وی
یک جیک فسقلی هم از جام جم نیامد
با خنده گفت کلی الفاظ اشتباهی
بر ابرویش ولیکن یکریزه خم نیامد
وقتی فروخت ما را، شد سنگ روی یخ او
دیگر صدایی از آن دیم دام درم نیامد
میهن فروش بدشانس، برد آبروی خود را
از مشت بستهی غرب افسوس نم نیامد
یادش نبود لابد صدام و شیمیایی
بر لب دریغ حرفی از آن ستم نیامد
با خصم گرچه رفتی، هرجا که خواست از تو
چون نوبت تو آمد، او یک قدم نیامد
نفس شاعر گرم