مثلا یکبار دستور داد که بریزن تو دفتر سایت تابناک و اونجا رو درب و داغون کنن. الان اما فرق می کنه و سعی داره ژست محترمانه بگیره؛ به همین خاطر به جای اینکه خودش چماق به دست بگیره، گیر می ده به قوه قضاییه که شما چماق به دست بگیرید! نامه ها رو به این بهونه که به دست رییس قوه قضاییه می رسونم از عمه اقدس گرفتم و برگشتم خونه خودمون.
دفتر خاطرات را بازکردم و زیر فصل “نجف” نوشتم:«انا خادم الحسین» یعنی من به شما کاری ندارم که از کی تشکر می کنید؛ شما؟ طرف حساب من که شما نیستید. اصلاً اِنّما نُطعِمُکُم لِوَجهِ الله لانُریدُ مِنکُم جَزاءَ ولاشُکوراً…
حتی کلیدساز محل که دو ریال از طلبش را وصول کرده بود، باز بر جام حاجی فیروز دل بسته بود.
حاجی فیروز کاری به این کارها نداشت. میخواست صندلی و کاخ سیاهش را بدهد برود که راحت بشود. اما چه کسی جرات داشت صندلی حاجی فیروز را بخرد؟
مرد از طریق شاگرد اتوشویی آدرس منزلش را پیدا می کند ولی وقتی به داخل خانه اش می رود با یک خانه ی نیمه سوخته مواجه می شود. کارگردان در این جا می خواسته این پیام را منتقل کند که بالاخره خانه ی خلافکاران آتش می گیرد حتی اگر مظلوم باشند. اما بعدا که می فهمیم خانه عمدا توسط افرادی سوخته کلا گند زده می شود به پیام اخلاقی.