یک مدیر نجومیبگیر: خدایی؟ روزی ۵۰ میلیون تومن؟ خب اگه از اولش میدونستیم اینجوریه که میرفتیم تو حوزهی فوتبال به این مملکت خدمت میکردیم؛ نه که بیایم تو سیاست خدمت کنیم. قبول نیست، ما رو گولمون زدن.
تو اول باید یه مؤسّسهی کنکور تأسیس میکردی، بعد بهجای اینکه مجبور باشی دزدکی نگران آیندهی فرزندان این مرز و بوم باشی، میتونستی کاملاً قانونی هر ماه این سؤالات رو بهعنوان آزمون آزمایشی بدی دست بچههای مردم، تازه خیلی بیشتر از این چندرغازی که الآن کاسب شدی، به جیب میزدی.
خلاصه هر روز قیمت دریک بالاتر و قیمت دِراخمای به چُخ میرفت. در این میان جانگیروس که کمرش از تکیه به قدرت بازمانده بود تکیه به ثروت را برگزید. وی به برادرش گفت: «داداش بیا بشین یه چیزی بهت بگم.» او در خفا پیشنهاد داد حکومت واسطهی بینِ اجناس وارداتی از ایران و مردمِ یونان شود.