از تعدد شموع عیان بود کسی بیحاجت از درش باز نگشته. اصلا سقاخانه هم سقاخانههای فرنگی! حوایج همایونی ما را سقاخانه های کوچه و بازار برنخواهد آورد! مخصوص بیسوادان گریگوری واپسگرای مرتجع است آن سقاخانههای سیاه. رفتیم تا به حاجات خویش شمعی برافروزیم که گفتند کیک تولد ملکه است و این شموع به عدد سنوات عمرشان است.
داستان از آنجایی شروع میشود که یک دانشجوی دکتری الهیات که روحانی هم نیست به طور کاملا کاملا اتفاقی اتفاقی در خیابان با یک خانم جوان و محترم برخورد میکند.