داستان از آنجایی شروع میشود که یک دانشجوی دکتری الهیات که روحانی هم نیست به طور کاملا کاملا اتفاقی اتفاقی در خیابان با یک خانم جوان و محترم برخورد میکند.
وقتی به محل زندگی قاچاقچی می رسند، سید جواد هاشمی منتظر آنهاست. فرهاد به او می گوید که به تو با این همه ریش نمی خورد قاچاقچی انسان باشی. سید جواد هاشمی به فرهاد می گوید «به ریش نیست به ریشه است» فرهاد هم می گوید: «فاصله حریت و خریت همش یک نقطه است»