قضیه استفاده از شخصی است که از نظر جسمی محدودیت دارد. کر یا لال یا کور. اگر حرف نمیزند باید بچه باشد تا در پلانی کوبنده یکهو یک جمله بگوید و ملت پفک در دهانشان خیس بخورد. اگر نمیبیند در جایی که نقش اول حرکتی میزند، خیره در چشمانش نگاه کند، یعنی مثلا آره.
داستان از آنجایی شروع میشود که یک دانشجوی دکتری الهیات که روحانی هم نیست به طور کاملا کاملا اتفاقی اتفاقی در خیابان با یک خانم جوان و محترم برخورد میکند.