توی طیاره صبحانه خوردهایم.» این را همسفرها به خانمهای خانه میگویند که یعنی صبحانه نیاورید. همسفری که از همه بیشتر اصرار داشت «تو رو خدا نیارید»، در انتهای کار که با یک تکه نان، ته ماهیتابهی املت را هم میسابد، بالاخره رضایت میدهد سفره را جمع کنند.
همش نگران برافتادن نظام ارباب-رعیتی شاهنشاه آریامهر و پدرشون رضاخان بودم که با این گزارش خیالم راحت شد که حداقل یه چیزی از شاهنشاه آریامهر گذاشتند بمونه!
گاهی مجبور میشوم برای دقایقی از توهم «مثلا الان صدسال پیش است و من دارم میروم از چشمه آب بیاورم» بیرون بیایم، پایم را از توی چالهای بیرون بکشم، «چادری» را جمع کنم توی بغلم و بدوم تا به بقیه برسم. اتفاقا شاعر هم میفرماید کار هر بزرگواری نیست خرمن کوفتن! که به اینجا ربطی ندارد. همینطوری یادم افتاد.