اجازه ندادهایم استاد ارجمند جناب مشایخی از ایران برود. جلوی درست کردن دیوار در خیابانها را گرفتیم. اجازه برگزاری کنسرت را دادهایم و کارهای زیاد دیگر که تایم برای گفتن نیست.
دلم میسوزد برای آن مردی که در لحظات آخر دستش روی ماشه انتحاریش خشک شد و نتوانست خودش رابترکاند...
دلم میسوزد برای آنکه برروی زمین افتاده است و در خون خودش و خون آنکس که سرش رابریده است ...غلت می زند ..در حالی سر یک جنگ طلب در دستانش تلو تلو میخورد...
لطفا اجازه ندهید که در تشییع جنازه ی من عده ای چماق به دست بر علیه آمریکای عزیز شعار بدهند و از من استفاده ی ابزاری کنند. ما اینجا دهانمان در حال سرویس شدن است که آن مجسمه ی زیبای آزادی سرپا بماند. البته اگر عده ای از طرفداران دموکراسی و لیبرالیسم خواستند از من استفاده ی ابزاری کنند، اجازه دهید بکنند!