بابایم بعد این قضیه چند وقتی خانه نبود و مادرم می گفت که بابا رفته است شربت خنک بخورد. هر چه پرسیدم چرا خب شربت خنک را نمی آورد تا با هم بخوریم، مادرم چیزی نگفت. عجب بابای تک خوری داریم ما!!!
ساواک آن قدرها هم که بابات می گفت خشن نیست، امروز که رفته بودم با عزت و احترام از من پذیرایی کردند، راستش فریده، بهم گفتند چرا میخوای بیای ساواک، منم صورتم سرخ شد و روم نشد بگم به خاطر تو، از حشمت شنیده بودم که تو جواب این سوال باید بگی به خاطر اعلیحضرت همایونی. فریده جانم من به خاطر تو هر کاری می کنم، فدای تو اسدالله جانت!
پياده شده ام و كنار تاكسي، پيچ و تابي به عضلاتم مي دهم. راننده مي گويد:"بشين داداش، چشم به هم بزني ي نفر گرفتيم و راه افتاديم" دفعه چندم است كه وعده الكي مي دهد.