قصه های جزیره| پرواز پرستوها

داستان جزیره گنج(ورژن وطنی)- قسمت ششم

قصه های جزیره| همش پنج تا؟

-زده زنش رو کشته. من فکر می‌کردم اینا هنوز ماه عسلن! خبر نداد برگشته. گند که می‌زنن تازه میان سراغ من!
- پس میشناسیدشون
-آره آشناست. حالا برم ببینم می‌تونم درستش کنم.

داستان جزیره گنج(ورژن وطنی)- قسمت چهارم

قصه های جزیره| جاده‌ها بوی تو را می‌دهند!

میزبان، رئیس شورای جزیره بود. بعد از صرف شام چند نفری دورمان را گرفتند و تا خود صبح نوشیدنی‌های مزین به آرم حلال خوردیم و گپ زدیم.

داستان جزیره گنج(ورژن وطنی)- قسمت سوم

قصه های جزیره| ناقابل؛ چار و دویست

تا رسیدن به جهانگیری همراهی‌ام کرد. داشت برای جمعی از فواید کره می‌گفت. جلو رفتم و گفتم: من دنبال دلار هزار تومنی می‌گردم، گفتن بیام پیش شما
-هزاری که نه ولی چهار و دویستی داریم، بپیچم ببری؟
- باز بهتر از سی و هفت و پونصده! همین رو بدید.




عنوان