قدیم ترها پنجره را باز می کردی، یک حیاط خشک و خالی می دیدی با یک خروار رخت چرک آن گوشه، ولی الان پنجره را باز می کنی چهارتا آدم می بینی با نمای لاکچری در واحد آنوری که در حال خوردن صبحانه هستند.
«ما نشستنکی، سرپا، رو کاغذ، با وجود تقلب، بدون وجود تقلب، همه جا، همهجوره... این دفعه به خود خود بابا رأی خواهیم داد. چرا که پس از اعتصاب غذای کشنده، دل سنگ برای بابا آب میشه، چه برسه به ما که باهاش توی حصر بودیم و کلی خاطره داریم با هم»