هرکسی این یک خطی را بخواند احتمالاً گمان کند که با یک فیلم طنز خوب با یک سوژه داغ روز مواجه است؛ اما اگر مثل من در دیدن فیلم عجله نکند و یک نگاهی به عوامل فیلم بیندازد نظرش برمیگردد!
پلیسها وقتی در صحنه حاضر میشوند، اولش فکر میکنند که اشتباه آمدهاند، چون هیچ خبری از گوپس گوپس و رقص و پایکوبی نیست اما بعد متوجه میشوند که این یک جشن خانوادگی معمولی است. پس خودشان هم به دعوت پدربزرگ نادی مینشینند و زرشک پلو با مرغ میخورند و حظش را میبرند.
کاظم یا همان آتابای پسر مش اسماعیل بافوری، بعد از مدتی که در سرزمین فسق و فجور تایلند مشغول عشق و حال بوده است، حالا به وطن بازگشته و هنوز از گرد راه نرسیده است که چند مرتبه خواهر زاده اش آیدین را با لفظ "پدسگ" مورد عنایت قرار میدهد.
همه چیز حال و هوای صبح شنبه را دارد، دخترک کارتن خوابی به نام گلبهار عاشق مرد بچه فروشی به نام مجتبی است. در مقابل مجتبی هم خیلی گلبهار را دوست دارد و هر بار که کفگیرشان ته دیگ میخورد، دخترک را از تملک خود خارج و به شخص دیگری اجاره میدهد!