جان لیوان آبی که تا چند دقیقه پیش دندان مصنوعی هایش داخل آن بود را برداشت ، با دست دیگرش که تلفن را گرفته بود، سعی کرد بینی اش را هم بگیرد و چند جرعه آب نوشید. بعد با آرامش گفت: «رضا جاااان!...» و «جان» را طوری کشید که یعنی انتظار داشت رضا هم از آنطرف خط با او همنوا شود و بگوید جااااان؟! اما رضا فقط گفت: «هان؟!»
از حالا با در دست داشتن پاسپورت، هر دو ساعت یک بار به سفارت آمریکا سر بزن تا ببینیم کی از خر شیطان پیاده می شوند و ما را به امریکا راه میدهند. این آمریکایی ها حتی اگر بگذاری زنت هم با آنها قرکمر بدهد باز هم به تو خیانت میکنند.
وقتی به محل زندگی قاچاقچی می رسند، سید جواد هاشمی منتظر آنهاست. فرهاد به او می گوید که به تو با این همه ریش نمی خورد قاچاقچی انسان باشی. سید جواد هاشمی به فرهاد می گوید «به ریش نیست به ریشه است» فرهاد هم می گوید: «فاصله حریت و خریت همش یک نقطه است»
ما در تلاش بودیم که دهان... ببخشید تلاش مردم را برای لاغر شدن از این طریق افزایش دهیم که دیدیم هرچقدر بیشتر این اجناس را گران میکنیم باز هم مردم چاق هستند و اندازه ها تغییر نمیکند. پس تصمیم گرفتیم نان که خوراک اصلی خانوار هست را افزایش دهیم تا ببینیم چه میشود.